سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دلایل ازدواج های متعدد پیامبر اسلام (ص)


اوّل: نگاهی کوتاه به فرهنگ ازدواج در جزیره العرب در زمان پیامبر(ص):

1ـ عرب های جاهلی نسبت به دختر،‌ بلکه جنس زن بی علاقه بودند، چون در محیطی که دائم مردم با هم به جنگ و خونریزی مشغول بودند و هر کس هر قدر که می توانست، به دیگران ظلم روا می داشت، خوف داشتند که در جنگ،‌ دختران اسیر شوند و باعث ننگ آن طایفه گردند، نیز به جهت وضع بد اقتصادی و این که دختران به فحشا رو آورند و ... به دختر علاقه ای نداشتند، بلکه دختر داری را ضد ارزش می شمردند و بعضاً به زنده به گور کردن دختران رو می آوردند.

2ـ چون جنگ و خونریزی در آن محیط امری متداول بود، و عرب جاهلی با اندک بهانه ای یک دیگر را می کشتند، حاصل به هم خوردن تعادل جمعیتی بود و نسبت زنان به مردان افزایش چشمگیری پیدا می‌کرد (چون مردان به جنگ اقدام می کردند، نه زنان و کشته‌ها از مردان بود) که گزینة «چند زن داشتن» را برای رهایی از مشکل عدم تعادل جمعیتی پذیرفتند. این مشکل در اکثر نقاط از جمله در ایران هم وجود داشت، لیکن در عربستان بیشتر بود.

3ـ در آن وضع ناگوار اقتصادی، زن گرفتن از یک خانواده و قبیله نوعی کمک به آنان محسوب می شد، به همین جهت مشرکان قریش به دامادهای پیامبر(ص) فشار وارد می کردند که دختران پیامبر(ص) را طلاق دهند تا بر مشکلات پیامبر افزوده شود.

4ـ در محیطی که نا امنی و جنگ و خونریزی آسایش را از همگان ربوده بود، ازدواج از مهم ترین عامل بازدارندة از جنگ به شمار می آمد.

5ـ در آن وضع زن بیوه اگر شوهر نمی کرد، خوشایند نبود، بلکه زشت شمرده می‌شد. به مجرد آن که شوهر می مرد، یا از وی طلاق می گرفت و عدّه وفات یا طلاق سپری می شد، شوهری دیگر گزینش می شد، مانند «اسماء بنت عمیس» که اوّل همسر جعفر بن ابی طالب شد، بعد از شهادتش به عقد ابوبکر در آمد و بعد از درگذشت ابوبکر همسر امام علی(ع) شد. این شیوه در آن فرهنگ متداول بود.



نکتة دوم: نگاهی گذرا به ازدواج پیامبر(ص).

1ـ پیامبر(ص) در 25 سالگی با حضرت خدیجه که چهل سالش بود و قبلاً یک یا دوبار شوهر کرده بود و با مرگ شوهر بیوه شده بود، ازدواج نمود، و به مدت بیست و پنج یا بیست و هشت سال با وی زندگی کرد و همسر دیگری نگرفت.

2ـ همة‌ همسران پیامبر(جز عایشه) بیوه بودند. آنان پیش از آن که به همسری پیامبر(ص) در آیند، یک یا دوبار شوهر نموده بودند و بعد از درگذشت و یا شهادت شوهر و انقضای عدّه به عقد پیامبر(ص) در آمدند.

3ـ عمدة‌ ازدواج های پیامبر(ص) در شرایط سخت و دشوار جنگی صورت گرفته بود، مانند شکست مسلمانان در جنگ اُحد که وضع مسلمانان بسیار ناراحت کننده بود.

4ـ پیامبر(ص) از قبایل مهم عرب مانند تیم، عدی، بنی امیه، نیز یهودیان مدینه همسر انتخاب کرد، ولی از قبایل انصار زن نگرفت.

دقت در این امور به ما می فهماند که ازدواج های پیامبر نه در پی ارضای خواهش‌های نفسانی، بلکه در جهت اهداف عالی بود که ذیلاً بیان می‌شود.

بی شک پیامبر در ازدواج های متعدد دنبال خوشگذرانی ها نبود، چون:

اوّلاً: اگر چنین بود، می بایست در سنین جوانی به این امر مبادرت می کرد، نه در سنین پیری و آن هم در شرایط سخت و دشوار.

ثانیاً: خوشگذرانی انگیزة آن حضرت بود، می بایست جهت گیری هایش در گزینش همسر، این ادعا را اثبات کند. حضرت دنبال زنان زیبا و جذّاب از جهت امور جنسی و جوانی نبود، حتی به خواستگاری برخی از زنان مانند «ام سلمه» رفت و او تعجب نمود دراین سن و سال که کسی حاضر نمی شود با او ازدواج کند، چرا پیامبر دنبال زنان جوان نمی رود و به خواستگاری او کسی را فرستاده است.

ثالثاً: آنانی که با انگیزة کامیابی جنسی به ازدواج های متعدد رو می آورند،‌ ماهیت زندگی آنان به گونه ای دیگر است. آنان به زرق و برق ظاهری زندگی، لباس و زینت زنان و رفاه و خوشگذرانی رو می آورند؛ درحالی که سیره و زندگی پیامبر اسلام(ص) خلاف این را نشان می‌دهد. پیامبر(ص) در برابر خواست همسران خویش در مورد زرق و برق زندگی، آنان را مخیّر کرد که یا همین ساده زیستی را برگزینند و به عنوان همسر پیامبر باقی بمانند و یا از حضرت طلاق بگیرند و بروند دنبال زرق و برق زندگی.

علامة طباطبایی در این باره می نویسد: داستان تعدّد زوجات پیامبر(ص) را نمی توان بر زن دوستی و شیفتگی آن حضرت نسبت به جنس زن حمل نمود، چه آن که برنامه ازدواج آن حضرت در آغاز زندگی که تنها به خدیجه اکتفا نمود و هم چنین در پایان زندگی که اصولاً ازدواج بر او حرام شد، منافات با بهتان زن‌دوستی آن حضرت دارد. (1)

رابعاً: دو تن از زنان پیامبر(ص) کنیز بودند. اگر هدف پیامبر از ازدواج لذت بردن از آنان بود،‌این دو چون که کنیز بودند، بدون ازدواج، پیامبر(ص) می توانست از آنان بهره مند شود. با این تحلیل ازدواج بی فایده بود.

بنابراین اهداف و حکمت های ازدواج پیامبر(ص) را می بایست در اهداف بلند و ارزشی جستجو نمود که مهم ترین آن بدین شرح است:

1ـ هدف سیاسی ـ تبلیغی:

یکی از اهداف ازدواج های پیامبر(ص) هدف سیاسی – تبلیغی بود؛ یعنی با ازدواج موقعیتش در بین قبایل مستحکم گردد و بر نفوذ سیاسی واجتماعیش افزوده شود و از این راه برای رشد و گسترش اسلام استفاده نماید.

حضرت به خاطر دست یابی بر موقعیت های بهتر اجتماعی وسیاسی، در تبلیغ دین خدا و استحکام آن و پیوند با قبایل بزرگ عرب و جلوگیری از کارشکنی‌های آنان وحفظ سیاست داخلی وایجاد زمینة مساعد برای مسلمان شدن قبایل عرب، به برخی ازدواج ها رو آورد.

در راستای این اهداف پیامبر(ص) با عایشه دختر ابوبکر از قبیله بزرگِ «تیم»، با حفصه دختر عمر از قبیله بزرگ «عدی»، با ام‌حبیبه دختر ابوسفیان از قبیلة نامدار بنی‌امیه، ام سلمه از بنی مخزوم، سوده از بنی اسد، میمونه از بنی هلال و صفیه از بنی‌اسرائیل پیوند زناشویی برقرار نمود. ازدواج مهم ترین پیوند و میثاق اجتماعی است، به ویژه در آن فرهنگ تأثیر بسیاری از خود به جا می گذارد.

در آن محیطی که جنگ و خونریزی و غارتگری رواج داشت، بلکه به تعبیر «ابن‌خلدون» جنگ و خونریزی و غارتگری جزو خصلت ثانوی آنان شده بود،(2) بهترین عامل بازدارنده از جنگ ها و عامل وحدت و اُلفت، پیوند زناشویی بود. به همین جهت پیامبر(ص) با قبایل بزرگ قریش، به ویژه با قبایلی که بیش از دیگران با پیامبر(ص) دشمن بودند، مانند بنی امیه و بنی اسرائیل،‌ ازدواج نمود. امّا با قبایل انصار که از سوی آنان هیچ خطری احساس نمی شد و آنان نسبت به پیامبر(ص) دشمنی نداشتند، ازدواج نکرد. «گیورگیو» نویسندة مسیحی می نویسد: محمد(ص) ام حبیبه را به ازدواج خود در آورد تا بدین ترتیب داماد ابوسفیان شود و از دشمنی قریش نسبت به خود بکاهد. در نتیجه پیامبر با خاندان بنی امیه و هند زن ابوسفیان وسایر دشمنان خونین خود خویشاوند شد و ام‌حبیبه عامل بسیار مؤثری برای تبلیغ اسلام در خانواده های مکه شد.(3)

2ـ هدف تربیتی

پیامبر(ص) حمایت از محرومان و واماندگان را جزء آیین نجات بخش خویش قرار داد. قرآن مردم را به حمایت از واماندگان ومحرومان و ایتام فرا می خواند. پیامبر(ص) در مناسبت های مختلف مردم را به این کارخداپسندانه تشویق نمود، و در عمل برای مردان بیچاره و وامانده در کنار مسجد «صفه» را بنا نهاد و حدود هشتاد نفر از آنان را در آن جا سکنی داد.

این حمایت عملی و صفه نشینی مربوط به مردان بود، اما دربارة زنان با توجه به موقعیت آنان، این گونه راه حل برای رهایی آنان از مشکلات پسندیده نبود، بلکه رسول خدا(ص) برای زنان راه حل دیگری را در نظر گرفت. حضرت از فرهنگ مردم و راه حل چند همسر داری که بازتاب شرایط اجتماعی بود، بهره جست و مردان مسلمان را تشویق نمود که زنان بی سرپرست و یتیم دار را به تناسب حالشان، با پیوند زناشویی به خانه های خویش راه بدهند، تا آنان و یتیمانشان از رنج بی سرپرستی و تنهایی و فقر مالی و عقده های روانی رهایی یابند؛ و خود نیز در عمل به این کار تن داد تا مسلمانان در عمل تشویق شوند و در مسیر رفع محرومیت واماندگان قدم بردارند.

پیامبر(ص) با زنان بیوه ازدواج نمود و آنان را به همراه فرزندان یتیمشان به خانة خویش راه داد،‌ تا هم خودش به قدر توان در زدودن مشکلات گام برداشته باشد و هم الگوی خوبی برای مردم در این امر باشد.

3ـ هدف رهایی کنیزان:

اسلام با برنامه ریزی دقیق و مرحله به مرحله در جهت آزادی اسیران گام برداشت. رسول خدا(ص) از شیوه های خوب و متعدد برای آزادی اسیران بهره جست که ازدواج از جملة آن‌ها است. جویریه و صفیه کنیز بودند. پیامبر(ص) این دو را آزاد کرد و سپس با آن دو ازدواج نمود، تا بدین وسیله به مسلمانان بیاموزد که می‌شود با کنیز ازدواج نمود. اوّل او را آزاد نمود و سپس شریک زندگی قرار داد. در ازدواج پیامبر با جویریه بسیاری از کنیزان آزاد شدند. توضیح این که: جویریه در غزوه بنی مصطلق اسیر شده بود و در سهم غنیمتی رسول خدا(ص) قرار گرفت. حضرت وی را آزاد کرد و سپس با وی ازدواج نمود. کار حضرت برای یارانش الگوی خوبی شد و تمامی اسیران غزوه بنی مصطلق که حدود دویست تن بودند،‌ آزاد شدند.

«گیورگیو» دانشمند مسیحی می نویسد: محمد با جویریه ازدواج کرد. یارانش این عمل را نپسندیدند و آن را با تعجب می نگریستند. فردای آن روز کم کم اسیران خود را آزاد کردند، چون که نمی توانستند بپذیرند که بستگان همسر پیامبر(ص) بردة آنان باشند.(4)

4ـ نجات زن و جلوگیری از غلتیدن وی در دامن بستگان مشرک و کافر

برخی از زنانی که مسلمان شده بودند و به جهت مرگ، شهادت و یا ارتداد شوهر، بی سرپرست می شدند و زندگی بر آنان بسیار مشکل بود و در وضع بسیار اشفته ای به سر می بردند، همانند ام حبیبه، دختر ابوسفیان که همراه شوهرش به حبشه هجرت کرد و در آن جا بی سرپرست شد. نه می توانست در آن جا بماند و نه به مکه نزد پدرش برگردد.

پیامبر(ص) وقتی که از مشکل وی با خبر شد، پیکی برای نجاشی پادشاه حبشه فرستاد و از او خواست تا ام حبیبه را به عقد پیامبر در آورد. این ازدواج باعث شد که وی از بی سرپرستی نجات پیدا کند و به دامن بستگان مشرک خویش نغلتد.

5ـ‌ طرد سنت غلط و جاهلی:

در اسلام «پسرخوانده» حکم پسر واقعی را ندارد و زن پسر خوانده بر مرد مَحْرَم نیست. در حالی که در جاهلیت احکام پسر واقعی را بر پسر خوانده سرایت می دادند، از آن جمله زن پسر خوانده بر پدر خوانده محرم بود. اسلام این حکم را باطل نمود.(5) پیامبر(ص) به دستور خدا با «زینب بنت حجش» که همسر مطلقه زیدبن حارثه، پسرخواندة پیامبر بود، ازدواج نمود، تا حکم جاهلی را در عمل باطل کند و مردم پذیرای نقض حکم جاهلی باشند.(6)

اگر این ازدواج صورت نمی گرفت، ممکن بود زیدبن حارثه، یا پسرش اسامه بن زید، بعد از رحلت پیامبر به عنوان پسر و وارث پیامبر مطرح می شد و مسیر امامت و وراثت خاندان پیامبر(ص) دگرگون می شد.

افزون بر این امور ازدواج های پیامبر از اهداف و حکمت های دیگری برخوردار بود که به جهت رعایت اختصار از ذکر آن‌ها خودداری می‌شود.

در پایان به بیان نکته ای دیگر می پردازیم: در اسلام چند همسر گزینی برای مردان محدود است. مرد نمی تواند بیش از چهار همسر دائمی در یک زمان داشته باشد.

قرآن می‌گوید: با رعایت عدالت می‌تواند چهار همسر داشته باشد.(7) تا قبل از نزول این حکم مردان بیش از چهار همسر دائمی داشتند.

همة زنان پیامبر(ص) قبل از نزول این حکم به عقد پیامبر(ص) در آمده بودند. خداوند به پیامبرش دستور داد که از این پس حق نداری با کسی ازدواج نمایی، و حتی اگر همة زنانت را طلاق بدهی، به جای آنان نمی توانی با زنان دیگری ازدواج نمایی.(8) این حکم از احکام اختصاصی پیامبر(ص) است، همان گونه که وجوب خواندن نماز شب و ... از مختصات پیامبر بود.



*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***  

نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در دوشنبه 89/10/20 ساعت 8:51 صبح موضوع مناظرات ورفع شبهات | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت


نزول سوره هل اتی درشان اهل بیت

 

سوره «هل اتى» در شأن حضرت على، حضرت فاطمه، امام حسن و امام حسین علیهم السّلام نازل شده است‏

 (2) [اسد الغابة ابن اثیر جزرى 5/ 530] در ذیل گزارش احوال «فضّه نوبیه» به سند خود، از «مجاهد» از «ابن عباس» روایت کرده است در ذیل آیه شریفه یُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ یَخافُونَ یَوْماً کانَ شَرُّهُ مُسْتَطِیراً وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى‏ حُبِّهِ مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً؛ به نذر خود وفا مى‏کنند و از روزى بیمناکند که گزند آن همه جا را فرا گرفته است و از خوراکى که مورد استفاده خود آنهاست، صرف نظر مى‏کنند و آنرا به بینوا و بى‏سرپرست و گرفتار مى‏خورانند  .

گفته است: امام حسن و امام حسین علیهما السّلام بیمار شدند، رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله و گروهى از عرب به عیادت آنان رفتند و پیشنهاد کردند که براى بهبودى حسنین علیهما السّلام نذر کند. حضرت على علیه السّلام در پاسخ فرمود: هر گاه خداى تعالى این دو فرزند را بهبودى عطا فرماید، سه روز به شکرانه بهبودى آنان، روزه خواهم گرفت و حضرت فاطمه زهرا علیها السّلام هم، چنین نذر کرد و «فضّه نوبیه» هم گفت: هر گاه این دو

سیّد و سرور من، از بیمارى بهبودى پیدا کنند، به شکرانه بهبودى آنان، روزه خواهم گرفت  .

 (1) خداى تعالى نذر آنان را پذیرفت و لباس بهبودى بر اندام آنان راست آورد و این در حالى بود که در خانه آل محمد صلّى اللّه علیه و آله هیچ چیزى حتّى اندک غذائى هم وجود نداشت. حضرت على علیه السّلام براى تهیّه افطارى به نزد «شمعون خیبرى» رفت و سه صاع جو قرض گرفت و آنها را به خانه آورد. حضرت فاطمه زهرا علیها السّلام یک صاع از آنها را دستاس کرد و چند گرده نان پخت. حضرت على علیه السّلام به مسجد رفته بود پس از آنکه نماز مغرب و عشا را با پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله بجاى آورد، به خانه بازگشت. سفره افطارى گسترده شد و نان جوین در برابر حضرت على علیه السّلام گذاشته شد، هنوز اندکى از آن تناول نفرموده بود که مسکین بینوائى در پشت در خانه توقف کرد و گفت  :

 «السّلام علیکم اهل بیت محمّد  »

بینوائى از مسلمان زادگانم، غذائى بدست نیاورده‏ام، طعامى به من ارزانى دارید تا خداى تعالى از مائده‏هاى بهشت به شما ارزانى فرماید. حضرت صداى بینوا را شنید، خود و حاضران، نانهاى خویش را به آن بینوا دادند و آن شب را با آشامیدن آب افطار کردند. فرداى آن شب را بنا به نذرى که داشتند، روزه گرفتند. حضرت زهرا علیها السّلام یک صاع دیگر از آن جو را آرد کرد و نان پخت حضرت على علیه السّلام نماز مغرب و عشاء را با پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله بجاى آورد و به منزل بازگشت. سفره افطارى گسترده شد، چند گرده نان جوین روى سفره گذاشتند، هنوز اندکى از آنها تناول نشده بود که یتیم بى‏سرپرستى پشت در خانه توقف کرد و صدا زد  :

 «السّلام علیکم اهل بیت محمّد  »

یتیم بى‏سرپرستى هستم از فرزندان مهاجران، پدرم در جنگ به شهادت رسیده است، غذائى نخورده‏ام از آنچه حاضر دارید به من کمک کنید. مانند شب گذشته حضرت و دیگران نانهاى خود را به آن یتیم ارزانى داشتند و خود با آب افطار کردند. روز سوم، سومین صاع جو را حضرت زهراى مرضیه علیها السّلام آرد کرد و نان پخت. حضرت از مسجد بازگشت، نانهائى که به کف با کرامت حضرت‏

زهرا علیها السّلام پخته شده بود، در روى سفره گسترده براى افطار در برابر هر یک از حاضران قرار گرفت، هنوز مقدارى از آنها تناول نشده بود که اسیرى پشت در خانه توقف کرد

 (1) و گفت  :

 «السّلام علیکم اهل بیت النبوّة  »

و اضافه کرد: ما را اسیر مى‏کنید و بر ما از هر جهت سخت مى‏گیرید و در عین حال هزینه زندگى و خوراک ما را تأمین نمى‏کنید! اینک گرسنه‏ام، غذائى به من بدهید. حضرت و دیگران، غذاى خود را هم به اسیر اعطا کردند و سرانجام سه شبانه‏روز بر آنها گذشت که چیزى جز آب نیاشامیدند؛ روز چهارم که پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله به ملاقات آنان آمد مشاهده کرد از گرسنگى تاب و توان ظاهرى را از دست داده‏اند، همان لحظه آیه شریفه هَلْ أَتى‏ عَلَى الْإِنْسانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ تا لا نُرِیدُ مِنْکُمْ جَزاءً وَ لا شُکُوراً نازل شد. «ابن اثیر» پس از نقل جریان مزبور، اظهار داشته: «ابو موسى» هم این حدیث را نقل کرده است  .

مؤلف گوید: حدیث مزبور را «زمخشرى» در کتاب «کشّاف» در تفسیر آیه وَ جَزاهُمْ بِما صَبَرُوا جَنَّةً وَ حَرِیراً در سوره «هل اتى» آورده است و متذکر شده که «واحدى» هم، بنقل آن پرداخته است. «فخر رازى» در «تفسیر کبیر» حدیث مزبور را نقل کرده و اشاره نموده: «واحدى» که از اصحاب ما، یعنى از «اشاعره» مى‏باشد، در کتاب «البسیط» مى‏نویسد: آیه «جَزاهُمْ» در شأن على علیه السّلام نازل شده است و مؤلف «کشّاف» که از «معتزله» است، این واقعه را ذکر کرده و از «ابن عباس» نقل نموده است  .

 (2) [واحدى در اسباب النزول ص 331] در بیان نزول آیه وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى‏ حُبِّهِ مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً در سوره «هل اتى» از «عطا» از «ابن عباس» نقل کرده است که در یکى از اوقات، حضرت على بن ابیطالب علیه السّلام اجیر شد تا نخلى را از اوّل شب تا صبح در برابر مقدارى جو، آبیارى کند. پس از انجام قرار داد و آبیارى نخل، مقدارى جو که مزد آبیارى حضرتش بود گرفت و به خانه‏

آمد. یک سوم از آن جو را آرد کرده از آرد آن، حریره ساختند، به مجردى که پخته شد و در سفره گذاشتند تا تناول نمایند، بینوائى بر در منزل حضرت على علیه السّلام توقف نموده و تقاضا کرد تا کمکى به وى نمایند. تمام آن حریره را به وى دادند  .

سپس یک سوم دیگر را حریره ساختند، به مجردیکه خواستند تناول کنند، یتیمى بر در سراى ایشان قرار گرفت و تقاضاى کمک کرد. همگى، آن حریره را به وى دادند. پس از آن، یک سوم باقیمانده را حریره ساختند، هنوز تناول نکرده بودند که اسیرى از مشرکان بر در ولایت سراى آن حضرت قرار گرفت و تمنّاى کمک کرد. همگى، حریره باقیمانده را به وى دادند و بدین ترتیب، تمام روز را به گرسنگى بسر بردند و آیه وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ در شأن آنان نازل شد .

مؤلف گوید: «محب طبرى» این حدیث را در [الریاض النضره 2/ 227] نقل کرده و گوید: «حریره»، غذائى است که با آرد تهیه مى‏شود و روغنى در آن بکار نمى‏برند و اشاره کرده که «حسن» و «قتاده» گفته‏اند: اسیر مزبور از مشرکان بوده است. «سعید بن جبیر» اظهار داشته: اسیر مذکور از محبوسى از مسلمان بوده است و در کتاب [ذخائر ص 102] به این حدیث اشاره شده است.

 (1) [سیوطى در الدّر المنثور] در ذیل تفسیر آیه وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى‏ حُبِّهِ مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً در سوره «هل اتى» گفته است: «ابن مردویه» از «ابن عباس» روایت کرده است که آیه وَ یُطْعِمُونَ ... در شأن حضرت على بن ابیطالب علیه السّلام و حضرت فاطمه علیها السّلام، دختر رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله، نازل شده است.

 (2) [نور الابصار شبلنجى ص 102] گفته است: در «المسامرات» شیخ اکبر آمده است، «عبد الله بن عباس» در ذیل آیه شریفه یُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ یَخافُونَ یَوْماً کانَ شَرُّهُ مُسْتَطِیراً گفته است امام حسن و امام حسین علیهما السّلام در حالیکه کودک بودند بیمار شدند، رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله باتفاق «ابو بکر» و «عمر» به عیادت آنان رفت. «عمر خطاب» به حضرت على علیه السّلام گفت: اى ابا الحسن! اگر براى بهبودى‏

فرزندانت نذر کنى، امید است خداى تعالى آن دو را عافیت و سلامتى دهد.

 (1) حضرت على علیه السّلام در پاسخ پیشنهاد او، فرمود: به شکرانه اینکه خداى تعالى آن دو را شفا کرم کند، سه روز روزه خواهم گرفت. حضرت فاطمه زهرا علیها السّلام فرمود: من هم به شکرانه عافیت آنان روزه مى‏گیرم و حسنین علیهما السّلام فرمودند: ما هم براى صحت و عافیت خودمان روزه مى‏گیریم. «فضّه»، خادمه درگاه حضرت على علیه السّلام، گفت: من هم به همین مناسبت روزه مى‏گیرم. حضرت پروردگار نذر آنان را پذیرفت و لباس عافیت بر اندام آندو بزرگوار پوشانید. فرداى روزیکه حسنین علیهما السّلام به برکت نذرى که کرده بودند عافیت یافتند، همگى روزه گرفتند و این در حالى بود که در خانه آنان طعامى وجود نداشت. حضرت براى تهیه افطارى روزه‏داران، به خانه همسایه‏اش «شمعون یهودى» که به شغل ریسندگى اشتغال داشت، تشریف‏فرما شد و فرمود: آیا حاضرى مقدارى پشم در اختیار من بگذارى تا آنها را دختر محمّد، در برابر سه صاع جو، بریسد؟ در پاسخ گفت: آرى. یهودى مقدارى پشم و سه صاع جو به حضرت على علیه السّلام داد. حضرت پشمها و سه صاع جو را به خانه آورد و جریان را به اطلاع حضرت زهرا علیها السّلام رسانید. حضرت زهرا علیها السّلام پیشنهاد حضرت على علیه السّلام را پذیرفت و اطاعت کرد، و یک سوم از آن پشمها را رشت و یک صاع از جو را آرد کرد و پنج گرده نان جوین به عدد افراد تهیه نمود. پس از آنکه حضرت على علیه السّلام فریضه مغرب و عشاء را با رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله بجاى آورد، به منزل آمد. سفره افطار گسترده شد و دور سفره نشستند، به مجردیکه حضرت على علیه السّلام خواست نخستین لقمه را تناول فرماید، بینوائى پشت در خانه ایستاد و گفت: «السّلام علیکم یا اهل بیت محمد» من بینوائى از بینوایان مسلمان هستم، از آنچه تناول مى‏کنید به من ارزانى دارید تا به جبران آن، خداى تعالى از مائده‏هاى بهشتى به شما اعطاء فرماید. حضرت على علیه السّلام لقمه‏اى را که براى تناول آماده کرده بود، به زمین گذاشت و خطاب به حضرت زهرا علیها السّلام، فرمود:

ادامه مطلب ...

        



*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***  

نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در دوشنبه 89/10/20 ساعت 8:18 صبح موضوع آیات در شان اهل بیت | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت


دوستداراهل بیت پیامبر(ص) هم درجه با پیامبرند

 کسى که پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله، على، فاطمه و حسنین علیهم السّلام را دوست بدارد، با پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله هم درجه خواهد بود

 (2) [صحیح ترمذى 2/ 301] به سند خود، از حضرت على بن ابیطالب علیه السّلام روایت کرده است که در یکى از روزها، رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله دست حسنین علیهما السّلام را بدست مبارک خود گرفته و فرمود: کسى که مرا و این دو فرزند و پدر و مادرشان را دوست بدارد، در روز قیامت، هم درجه من خواهد بود  .

مؤلف گوید: این روایت را «عبد الله بن احمد بن حنبل» در [زیادات مسند پدرش 1/ 77] و «خطیب» در [تاریخ 3/ 287] روایت کرده‏اند و «ابن حجر عسقلانى» در [تهذیب التهذیب 10/ 430] نقل کرده و گفته است: «ابو على بن صوّاف» از «عبد الله بن احمد» روایت کرده است، هنگامى که «نصر بن على» حدیث مزبور را روایت کرد، «متوکل عباسى» که از شنیدن آن به سختى ناراحت شده بود، دستور داد هزار ضربه شلّاق به او بزنند! «جعفر بن عبد الله» درباره او با «متوکل» صحبت و وساطت کرد و مطالبى راجع به شخصیت او به «متوکل»، گفت‏

و از جمله اظهار داشت: «نصر بن على» از اهل سنت است و با شیعه و آئین آن، سر و کارى ندارد و سرانجام بر اثر اصرارى که درباره او نزد «متوکل» نمود، «متوکل» را وادار کرد تا از فرمانى که علیه وى داده است، صرف نظر کند  .

حدیث مزبور را «متّقى» در [کنز العمال 6/ 217] روایت کرده است و اشاره نموده که حدیث مزبور را «طبرانى» از حضرت على بن ابیطالب علیه السّلام نقل کرده است و در در جلد 7 صفحه 102 اظهار داشته: این حدیث را «ترمذى»، «عبد الله بن احمد بن حنبل» در «زیادات المسند»، «نظام الملک» در «امالى»، «ابن نجّار» و «سعید بن مسعود» روایت کرده‏اند .

 (1) [کنز العمال 6/ 217] چنین روایت کرده است که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرموده است: کسى که آنان را دوست بدارد، مرا دوست مى‏دارد و کسى که با آنان کینه‏توزى نماید، با من کینه‏توزى نموده است. نوشته است مراد از «آنان»: حسن، حسین، فاطمه و على علیهم السّلام است و این حدیث را «ابن عساکر» از «زید بن ارقم» روایت کرده است‏



*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***  

نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در دوشنبه 89/10/20 ساعت 8:17 صبح موضوع فضایل امیرالمونین علی بن ابیطالب(ع) | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت


مباهله سندحقانیت اهل بیت پیامبر(ص)

پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله باتفاق حضرت على علیه السّلام، حضرت فاطمه، امام حسن و امام حسین علیهم السّلام مباهله فرمود

 (2) [صحیح مسلم‏] در کتاب «فضائل صحابه» در باب فضائل حضرت على علیه السّلام، به سند خود، از «عامر بن سعد بن ابى وقّاص» از پدرش روایت کرده است که در یکى از روزها، «معاویة بن ابى سفیان» به «سعد» دستور داد تا به حضرت على بن ابیطالب علیه السّلام ناسزا بگوید! «سعد» از دستور او سرپیچى کرد  .

 «معاویه» از وى پرسید: به چه سبب است که على را آماج ناسزا و دشنام نمى‏سازى؟ «سعد» گفت: بخاطر آنست که سه خصلت از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در شأن على علیه السّلام شنیدم که با توجه به آنها، هیچگاه به سبّ و دشنام آن حضرت، اقدام نمى‏کنم و هر گاه یکى از آنها براى من بود، بهتر و ارزنده‏تر از شتران سرخ مو که در اختیار من باشد، بشمار مى‏آوردم  .

1- کارزارى که به جهتى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله حضرت على علیه السّلام را به جانشینى خود، در مدینه باقى گذاشت و حضرت على علیه السّلام به عرض رسانید: یا رسول الله  !

مرا به خلافت بر زنان و کودکان موظّف مى‏دارى! رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در پاسخ او، فرمود: آیا خرسند نیستى از اینکه منزلت تو نسبت به من، همانند نسبت و منزلت هارون علیه السّلام، به حضرت موسى علیه السّلام باشد؛ با این تفاوت که پس از من پیغمبرى مبعوث نمى‏شود  .

 (1) 2- در روز جنگ خیبر، از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله شنیدم، مى‏فرمود: پرچم اسلام را به دست کسى به اهتزاز مى‏آورم که خدا و رسول را دوست مى‏دارد و خدا و رسول هم، او را دوست مى‏دارند! از شنیدن این سخن همه ما در انتظار چنان عطیّه‏اى بودیم و دستها از آستین بیرون آورده تا پرچم اسلام را در اختیار بگیریم، همان زمان رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: على را بحضورم بیاورید. على علیه السّلام را در حالى بحضور حضرت رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله دعوت کردند که حضرتش به درد چشم دچار بود، رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله آب دهان مبارک را در چشم حضرت على علیه السّلام چکانید، دیدگانش شفا یافت و پرچم اسلام را که یادبود نصرت الهى بود، به دست او سپرد و از برکت وجود حضرت على علیه السّلام، فتح و پیروزى نصیب اسلام شد  .

3- هنگامى که آیه مباهله فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ (سوره آل عمران، آیه 61) نازل شد، رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله، حضرت على علیه السّلام و حضرت فاطمه و امام حسن و امام حسین علیهم السّلام را بحضور طلبید و فرمود: بار پروردگارا! اینان اهل بیت من هستند  .

مؤلف گوید: این روایت را «ترمذى» در [صحیح 2/ 300]، «احمد حنبل» در [مسند 1/ 185] و «سیوطى» در «الدّر المنثور»، در ذیل تفسیر آیه مباهله در سوره آل عمران، روایت کرده‏اند. «سیوطى» اظهار داشته است: این حدیث را «ابن منذر» و «حاکم نیشابورى» و «بیهقى» در «سنن»، از «سعد بن ابى وقاص» نقل کرده‏اند  .

 (2) [صحیح ترمذى 2/ 166] به سند خود، از «عامر بن سعد بن وقاص» از

پدرش روایت کرده است که گفت: هنگامى که آیه نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ نازل شد، رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله، على و فاطمه و حسن و حسین علیهم السّلام را بحضور طلبید و فرمود  :

بار خدایا! اینان اهل بیت من هستند  .

 (1) مؤلف گوید: «حاکم» این حدیث را در [مستدرک 3/ 150] روایت کرده و اظهار داشته است: این حدیث به نظر «بخارى» و «مسلم»، از احادیث صحیح است و «بیهقى» هم، در کتاب [سنن 7/ 63] روایت کرده است. «زمخشرى» در «کشّاف» و «فخر رازى» در «تفسیر کبیر» در ذیل تفسیر آیه مباهله در سوره آل عمران و «شبلنجى» در [نور الابصار ص 100] روایت کرده‏اند و مطالب ذیل به نقل از «نور الابصار» چنین است: مفسّران گفته‏اند: هنگامى که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله آیه مباهله را بر نجرانى‏ها تلاوت فرمود و آنان را به مباهله فرا خواند، اظهار داشتند: به ما اجازه بدهید تا باز گردیم و تصمیم لازمى اتخاذ کنیم و فردا به ملاقات شما بیائیم و تصمیم خود را به اطلاع شما برسانیم. در مراجعت، برخى با برخى دیگر، راجع به مباهله به گفتگو پرداختند و همان زمان از «عاقب» که بزرگ آنان بود و نجرانى‏ها او را صاحب رأى و دانشمند خود مى‏دانستند، پرسیدند: اى عبد المسیح! نظر تو درباره مباهله کردن با محمد صلّى اللّه علیه و آله چیست؟ «عاقب» در پاسخ آنها گفت: اى گروه ترسایان، مى‏دانید که محمّد صلّى اللّه علیه و آله پیغمبر برگزیده‏اى است و هر گاه شما با او به مباهله پردازید، همگى ما به هلاکت خواهیم رسید. در روایت دیگر آمده است که خطاب به آنان گفت: بخدا سوگند! هیچ قومى در صدد مباهله با پیغمبرى برنیامد مگر آنکه همگى آنها به آتش هلاکت سوختند و نابود گردیدند  .

بهتر آنست از تصمیمى که گرفته‏اید روى برتابید و با او وداع کنید و به دیار خود بازگردید  .

فرداى آن روز، رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در حالیکه امام حسن علیه السّلام را در کنار خود قرار داده و دست امام حسین علیه السّلام را بدست گرفته بود و حضرت زهرا علیها السّلام و حضرت‏

على علیه السّلام در پشت سر پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله حرکت مى‏کردند، در محل مباهله حضور یافتند  .

 (1) رسولخدا صلّى اللّه علیه و آله خطاب به آنان فرمود: هر گاه من نفرین کردم، شما «آمین» بگویید. به محض اینکه اسقف ترسایان، پیغمبر و همراهان او را به چنان وضعى مشاهده کرد، خطاب به ترسایان گفت: اى گروه نصارى! رخسارهائى را مشاهده مى‏کنم که اگر از خدا بخواهند که کوه را از جاى خود برکند، دعاى آنان را مى‏پذیرد و کوه را از جاى مى‏کند. اینک با وى مباهله نکنید که همگى شما هلاک مى‏شوید و تا روز قیامت ترسائى بر جاى نمى‏ماند. ترسایان که از چنان حالى با خبر شدند، خطاب به رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله گفتند: اى ابا القاسم! رأى ما بر آن قرار گرفت که با تو مباهله ننمائیم و تو را به دین خود واگذاریم و ما به دین خود پایدار باشیم  .

رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: حال که براى مباهله اقدام نمى‏کنید، اسلام اختیار نمائید تا به نفع شما همان گونه رفتار شود که به نفع مسلمانان رفتار مى‏شود و (در مسائل حقوقى و غیره) آنطور با شما رفتار خواهد شد که با مسلمانان رفتار مى‏شود. ترسایان اظهار داشتند: ما حاضر نیستیم از دین خود دست برداریم و به آئین شما بگراییم. حضرت فرمود: پس حال که شما اسلام اختیار نمى‏کنید، چاره‏اى نیست جز اینکه با شما نبرد کنیم. ترسایان گفتند: ما تاب نبرد با عرب را نداریم. لیکن حاضریم با شما مصالحه کنیم که با ما جنگ نکنید و ما را به هراس نیندازید و از دین ما ممانعت به عمل نیاورید و مقرر مى‏داریم، در هر سال دو هزار حلّه تقدیم نمائیم که یک هزار از آنرا در ماه صفر و یک هزار دیگر را در ماه رجب تحویل گیرید. در روایت دیگر آمده است که اظهار داشتند: علاوه بر آنها، سى و سه زره عادى و سى و سه شتر و سى و چهار اسب جنگى، به شما اعطاء نمائیم. رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله با پرداخت آنچه گفته شد، حاضر به مصالحه با ترسایان نجران گردید .

رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله به دنبال این جریان فرمود: بخدائى که جان من در دست‏

تواناى اوست، عذاب بالاى سر ترسایان قرار گرفته بود و هر گاه به مباهله اقدام مى‏کردند، همگى آنها به شکل بوزینه و خوک، مسخ مى‏شدند و آتشى، بیابان را فرا مى‏گرفت و همه آنها مى‏سوختند و خداى تعالى سرزمین نجران و مردم آن و حتى پرندگان روى درختان را مستأصل مى‏ساخت و سالى بر آنها سپرى نمى‏شد مگر آنکه همگى آنها به هلاکت مى‏رسیدند.

 «خازن» و دیگران این خبر روایت کرده‏اند.

 (1) مؤلف گوید: پس از آنکه «زمخشرى» قصّه نجران را نقل کرده، اظهار مى‏دارد: هر گاه کسى بگوید مقصود از «مباهله» آنست که راستگو از دروغگو، و دشمن از دوست، امتیاز داده شود، بنابر اینکه مراد از مباهله، امتیاز دوست از دشمن باشد، مناسب آنست که پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله شخصا به مباهله بر مى‏خاست و فرزندان و زنان را همراه نمى‏آورد؟ «زمخشرى» در پاسخ این پرسش مى‏گوید:

بر خلاف انتظار، آوردن زن و فرزند بیشتر از آنچه تصور مى‏شود، دلیل بر وثاقت آنست و استوارى به خویش است و یقین به صداقت خود دارد و دلیل بر آنست که با جرأت هر چه تمامتر، حاضر شده است عزیزترین افراد و پاره جگر و محبوبترین اشخاص را، در معرض خطر احتمالى قرار دهد و تنها حاضر نشده است خود را، در معرض هلاکت قرار بدهد؛ از سوى دیگر، یقین داشته است دشمنش دروغ مى‏گوید و هر گاه دستور دهد زن و فرزند را همراه بیاورند، محبوبترین و عزیزترین آنها به هلاکت مى‏رسند و مباهله به نفع پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله بانجام مى‏رسد. و لازم به تذکّر است، از میان بستگان دیگر به این جهت فرزندان و زنان را از طرفین انتخاب کرده است که اینان عزیزترین اهل بیت آنها مى‏باشند و از سایر بستگان، علقه بیشتر و دلبستگى زیادترى با بزرگ خاندان دارند و به اندازه‏اى این علاقه‏مندى در سطح بالا قرار گرفته است که بزرگ خاندان حاضر است جان خود را فداى آنان نماید و در برابر حفاظت از آنها، کشته بشود؛ همین‏

علاقه قلبى و ایجاد دلبستگى است که هر گاه نبردى آغاز مى‏شد، از طرف شخص فرمانده اعلام مى‏شد که جنگجویان، زن و فرزند خود را همراه بیاورند تا وجود اینان در پشت جبهه، وسیله‏اى براى فرار جنگجویان و سلحشوران از میدان جنگ نباشد. و اینگونه از خود گذشتگى‏ها را که بزرگ خاندان انجام مى‏داد «حماة الحقایق» (پشتیبان حقیقتها)، مى‏نامیدند.

 (1) گفتنى است که چرا در «آیه مباهله» فرزندان بر خود و دیگر افراد، مقدّم ذکر شده‏اند؟ این بدانجهت است که ثابت کند فرزندان از لطف و مهربانى بیشتر و از منزلت زیادترى برخوردارند. و به این نتیجه مى‏رسیم که فرزندان، مقدّم بر شخص خانواده و مقدّم بر شخص دیگرى است که همانند بزرگ خانواده مى‏باشد، و از کسانى هستند که فدائى شخص خانواده قرار مى‏گیرند.

 «زمخشرى» گوید: مباهله و چگونگى آن، استوارترین دلیل بر فضیلت و اهمیت اصحاب کساء است و دلیل روشنى است بر صحّت نبوّت پیغمبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله، بدلیل اینکه هیچیک از موافقان و مخالفان، اظهار نداشته‏اند که ترسایان با مقام نبوّت، مباهله کردند و اقدام براى این عمل نموده‏اند (پایان سخن زمخشرى).

 «فخر رازى» در «تفسیر کبیر»، پس از آنکه به نقل قضیه مباهله پرداخته است، اظهار مى‏دارد: «آیه مباهله» بر این حقیقت دلالت مى‏کند که امام حسن و امام حسین علیهما السّلام دو فرزند رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله مى‏باشند؛ بدلیل آنکه در ضمن پیشنهاد پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله که فرزندان خود را براى مباهله بخوانیم، رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله، حسنین علیهما السّلام را براى مباهله همراه خود برد. با توجه به این رفتار، ثابت مى‏شود که حسنین، فرزندان آن حضرت مى‏باشند. گذشته از این، قرآن کریم هم در تأیید و تأکید این موضوع در سوره انعام مى‏فرماید: وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَیْمانَ ... وَ زَکَرِیَّا وَ یَحْیى‏ وَ عِیسى‏ به دنبال آن، اظهار داشته است: بدیهى است حضرت‏

عیسى علیه السّلام از سوى مادر به ابراهیم علیه السّلام مى‏پیوندد و اگر فرزند دخترى، فرزند بشمار نیاید، درست نیست که عیسى علیه السّلام فرزند ابراهیم علیه السّلام باشد! بار دیگر در ذیل آیه وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَیْمانَ در سوره انعام، اظهار مى‏کند آیه مزبور، گواه بر اینست که حسنین علیهما السّلام از ذریّه و بازماندگان پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله مى‏باشند؛ بدلیل آنکه خداى تعالى، حضرت عیسى علیه السّلام را از ذریّه حضرت ابراهیم علیه السّلام بشمار آورده است با آنکه حضرت عیسى علیه السّلام از سوى مادر، به حضرت ابراهیم علیه السّلام مى‏پیوندد.

ادامه مطلب ....



*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***  

نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در دوشنبه 89/10/20 ساعت 8:8 صبح موضوع آیات در شان اهل بیت | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت


شیخ مفید با عمر بن خطاب

فضائل ابوبکر در قرآن؟!!
در قرآن در آیه 40، سورة توبه می‌خوانیم:
« الاّ تَنْصُروُهُ فَقَدْ نَصَرهُ اللّهُ اِذْ اَخْرَجَهُ الَّذینَ کَفَروُا ثانِیَ اثْنَیْنِ اْذْ هُما فی الْغارِ اِذْ یَقُولُ لِصاحِبِهِ لاتَحْزَنْ اِنَّ اللّهَ مَعَنا فَاَنْزَلَ اللّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ وَ اَیَّدَهُ بِجُنُود لَمْ تَرَوْها ...:
اگر پیامبر‌ـ صلّی‌ اللّه علیه وآله ـ را یاری نکنید، خداوند او را یاری خواهد کرد (همان گونه که در سخت‌ترین ساعات، او را تنها نگذارد) آن هنگام که (در جریان هجرت) کافران او را (از مکّه) بیرون کردند، در حالی که دوّمین نفر بود (و یک نفر همراه او بیش نبود) درآن هنگام که آن دو، در غار بودند، و او به همسفر خود می‌گفت: غم مخور، خدا با ما است، در این موقع خداوند آرامش خود را بر او (پیامبر) فرستاد، و با لشگرهائی که آن‌ها را نمی‌دیدند او را تقویت نمود».
علمای اهل تسنّن،‌این آیه را که از دلائل معروف فضائل ابوبکر می‌دانند،‌و ابوبکر را به عنوان «یار غار» خوانده، و برای تأیید خلافت او به آن تکیه می‌نمایند،‌ و شعرای آن‌ها با یادآوری همین عنوان، او را می‌ستایند، مثلاً سعدی می‌گوید:
ای یار غار سیّد و صدّیق و راه‌بر
مجموعة فضائل و گنجینة صفا
مردان قدم به صحبت یاران نهاده‌اند
لیکن نه هم‌چنان که تو در کام اژدها
[1]
اکنون با توجّه به مطلب فوق به مناظرة زیر که از شیخ مفید (ره) نقل شده توجّه کنید:
علّامة طبرسی در کتاب احتجاج و کراجکی در کنزالفوائد، از شیخ ابوعلی‌ حسن‌بن‌محمّدرِقّی،نقل می‌کنند که شیخ مفید (ره) فرمود: شبی در خواب دیدم گویا به راهی می‌روم، ناگاه چشمم به جمعیّتی افتاد که به گرد مردی حلقه زده بودند، و آن مرد برای آن‌ها قصّه می‌گفت، پرسیدم آن مرد کیست؟، گفتند: «عمربن خطّاب» است.
من نزد عمر رفتم دیدم مردی با او سخن می‌گوید، ولی من سخن آن‌ها را نمی‌فهمیدم، سخنانش را قطع کرده و به عمر گفتم: بگو دلیل بر برتری ابوبکر، در آیة غار (ثانی اثنین اذهما فی الغار ...) چیست؟
عمر گفت: شش نکته‌ای که در این آیه وجود دارد بیانگر فضیلت ابوبکر است.
آنگاه آن شش نکته را چنین برشمرد:
1ـ خداوند در قرآن (آیه 40 توبه) از پیامبر ـ صلّی‌ اللّه علیه وآله ـ یاد کرده، و ابوبکر را دوّمین نفر قرار داده است (ثانِیَ اثْنَیْن).
2ـ خداوند در آیة فوق، آن دو (پیامبر و ابوبکر) را در کنار هم، در یک مکان یاد کرده‌،‌ و این بیانگر پیوند آن دو است (اِذْ هُما فِی الْغارِ).
3ـ خداوند در آیة مذکور، ابوبکر را به عنوان صاحب (رفیق) پیامبر ـ صلّی‌ اللّه علیه وآله ـ یاد نموده که حاکی از درجه بالای ابوبکر است (اِذْ یقول لِصاحِبِهِ)
4ـ خداوند از مهربانی پیامبر ـ صلّی‌ اللّه علیه وآله ـ به ابوبکر خبر داده، آن‌جا که طبق آیه مذکور،‌ پیامبر به ابوبکر می‌گوید وَ لا تَحْزَنْ: «غمگین نباش».
5ـ پیامبرـ صلّی‌ اللّه علیه وآله ـ به ابوبکر خبر داده که خداوند یاور هر دو ما به طور مساوی،‌ و مدافع ما است (اِنَّ اللّهَ مَعَنا).
6ـ خداوند در این آیه از نازل شدن سکینه و آرامش به ابوبکر خبر داده‌است، زیرا پیامبرـ صلّی‌ اللّه علیه وآله ـ همیشه دارای آرامش بود و نیازی به فرود آمدن آرامش نداشت (فَاَنْزَلَ اللّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ).
این شش نکته از آیة مذکور، بیانگر برتری ابوبکر است، که برای تو و دیگران قدرت بر ردّ آن نیست.
شیخ مفید (ره) می‌گوید: من به او گفتم: براستی حقّ رفاقت با ابوبکر را ادا کردی،‌ ولی من به یاری خدا به همة آن شش نکته پاسخ می‌دهم، مانند باد تندی که در روز طوفانی، خاکستری را می‌پراکند، و آن این است:
1ـ‌‌‌‌‌‌‌ دومّین نفر قراردادن ابوبکر دلیل فضیلت او نیست زیرا مؤمن با مؤمن، و همچنین مؤمن با کافر، در یک‌جا قرار می‌گیرند، وقتی که انسان بخواهد یکی از آن‌ها را ذکر کند می‌‌گوید دوّمین آن دو (ثانی اثنین).
2ـ ذکر پیامبر‌ـ صلّی‌ اللّه علیه وآله ـ و ابوبکر در کنار هم، نیز دلالتی بر فضیلت ابوبکر ندارد، زیراـ چنان‌که در دلیل نخست گفتیم ـ در یک‌جا جمع شدن، دلیل بر خوبی نیست، چه بسا مؤمن و کافر در یک‌جا‌ جمع می‌شوند، چنان‌که در مسجد پیامبر‌ـ صلّی‌ اللّه علیه وآله ـ که شرافتش از غار ثور بیشتر است، مؤمن و منافق و ...می‌آمدند و در آن‌جا کنار هم اجتماع می‌کردند، از این رو در قرآن (آیه 36 و 37 معارج) می‌خوانیم:
«فَمالِ الَّذِینَّ کَفَروُا قِبَلَکَ مُهْطِعِینَ ـ عَنِ الْیَمِینِ وَ عَنِ الشِّمالِ عِزِینَ: این کافران را چه می‌شود که با سرعت نزد تو می‌آیند، ‌از راست و چپ، گروه گروه».
و هم‌چنین در کشتی نوح‌ـ علیه السّلام ـ،‌ هم پیغمبر بود و هم شیطان و حیوانات، پس اجتماع در یک مکان،‌ دلیل فضیلت نیست.
3ـ امّا در مورد مصاحبت، این نیز دلیل فضیلت نیست، زیرا مصاحب به معنی همراه است، و چه بسا کافر با مؤمنی همراه باشد، چنان‌که خداوند در قرآن می‌فرماید:
«قالَ لَهُ صاحِبُهُ وَ هُوَ یُحاوِرُهُ اَکَفَرْتَ بِالَّذِی خَلَقَکَ مِنْ تُرابٍ ...: دوست (باایمان) او (ثروتمند مغرور و بی‌ایمان) که با او به گفتگو پرداخته بود، گفت: آیا به خدائی که تو را از خاک آفریده کافر شدی» (کهف ـ 37)... .
4ـ امّا این‌‌که پیامبرـ صلّی‌ اللّه علیه وآله ـ فرمود: «لاتَحْزَنْ» (محزون مباش) این دلیل خطای ابوبکر است نه دلیل فضیلت او،‌ زیرا حزن ابوبکر، یا اطاعت بود یا گناه، اگر اطاعت بود، پیامبرـ صلّی‌ اللّه علیه وآله ـ از آن نهی نمی‌کرد، پس گناه، بود که پیامبر‌ـ صلّی‌ اللّه علیه وآله ـ فرمود: «اِنَّ اللّه مَعَنا» (خدا با ماست) دلیل آن نیست که منظور هر دو باشند، بلکه منظور شخص پیامبر‌ـ صلّی‌ اللّه علیه وآله ـ به تنهائی می‌باشد، و پیامبر از خودش تعبیر به جمع می‌کند،‌ چنان‌که خداوند در قرآن از خود با لفظ جمع یاد کرده و می‌فرماید:
«اِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ اِنّا لَهُ لَحافِظُونَ»: «ما ذکر (قرآن) را فروفرستادیم، و ما قطعاً آن را نگهبانیم» (حجرـ9).
6ـ امّا این‌که گفتی سکینه و آرامش بر ابوبکر نازل شده، با ظاهر سیاق آیه،‌ مخالف است، زیرا سکینه بر آن کس نازل شد که طبق قسمت آخر آیه، لشکر نامرئی خدا به یاری او شتافت، که پیامبر‌ـ صلّی‌ اللّه علیه وآله ـ باشد، اگر بخواهی بگوئی هر دو (سکینه و یاری لشکر نامرئی) برای ابوبکر بود، باید پیامبر‌ـ صلّی‌ اللّه علیه وآله ـ را در این‌جا از نبوّت خارج سازی، پس سکینه بر پیامبرـ صلّی‌ اللّه علیه وآله ـ فرود آمد، زیرا او در این مورد (در غار) تنها کسی بود که شایستگی آرامش داشت، ولی در قرآن در مورد دیگر که هر دو آمده است،‌چنان‌که در قرآن (آیه 26 فتح) می‌خوانیم:
«فَاَنْزَل اللّهُ سَکِینَتَهُ عَلَی رَسُولِهِ وَ عَلَی الْمُؤمِنِینَ»: «خداوند آرامش خود را بر رسولش و بر مؤمنان فرو فرستاد».
بنابراین اگر به این جمله (آیة غار) برای رفیقت استدلال نکنی بهتر است.
شیخ مفید گوید: او (عمر) دیگر نتوانست، پاسخ مرا بدهد، و مردم از دورش پراکنده شدند، و من از خواب بیدار شدم.
[2]
[1]. بوستان سعدی، آغاز قصائد فارسی.
[2]. احتجاج طبرسی، ج 2، ص 326 تا 329.


*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***  

نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در یکشنبه 89/10/19 ساعت 8:31 عصر موضوع مناظرات ورفع شبهات | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت


<   <<   16   17   18   19   20   >>   >
http://www.games-casino.us/
با کلیک روی +۱ ما را در گوگل محبوب کنید