الاحقر عبدالرضا معصومی فرزنداحمد عضوسپاه پاسداران آغاجاری(امیدیه) به وحدانیت خداوندهردوعالم شهادت می دهم . اعتقادکامل به دین مقدس اسلام دارم وشهادت می دهم که آخرین پیامبرحضرت محمد(ص) می باشد .به امامت حضرت علی ویازده امام بعداز وی شهادت می دهم . اکنون که عازم جبهه می باشم . تنها حسب الامر وظیفه شرعی وبرای یاری اسلام وحسین زمان (امام خمینی) وبنا بر نیاز جبهه عازم شدم وهیچ اجباری در کار نبوده است .
خدایا!اکنون که برای احیای دینت آمده ایم به ماتوفیق ده تاخون خودرادرراه تونثارکنیم ومارادراین راه ثابت قدم دار.
خدایا! ایمان ماضعیف وتحمل ماکم است ؛یاریمان کن وماراازانحراف فکری وتوکل به غیرخودت بازدارتا شعارمان همیشه در عمل لااله الاالله باشد .
خدایا! شیطان نفس قوی است ومادرمقابل دسیسه های اوبسیارضعیفیم و تنها تکیه مان به توست ؛ دستمان رابگیر وازورطه ی هولناک دنیا نجاتمان ده .
من چه توصیه ای می توانم به این ملت بکنم . مردمی که تازیانه خورده . شکنجه ها کشیده وداغ محرومیت برپیشانیش نقش بسته است . ملتی که هم اکنون پیشروو بت شکن شده وامروز پاسدار, مشعلی است که با خون بیش از یک صد هزار شهید می سوزد ونورافشانی می کند .
این ملت نیک می داند که این مشعل رامکتب , وحدت ورهبربه دست ماداده وآن زبانی که به تفرقه گشوده شود وارزش روحانیت اصیل را بکوبد وازاطاعت رهبرانقلاب (پیرجماران)سربتابد . خون های شهداراپایمال نموده است و سزای چنین کسی جزغضب الهی چیز دیگری نیست .
امروز مسئولیت ملت مسلمان ما حراست وپاسداری از تمامی این ارزش هاست و اسلام نیازمند به ایثار شماست . هرچه بیشتر خون به پای درخت انقلاب ریخته شود؛ تنومندتر می گردد وبهار سبزفرداراشاداب ترخواهدساخت.
ای عزیزان قدر شهدا رابدانیدکه اتقلاب مدیون شهدا است . حتی وصیت نامه ما هم نشات گرفته از همین وصیت نامه های شهدا است .
ازامت شهیدپرورتقاضادارم که امام راتنهانگذارند که آزادی و نجات ما دراین زمان در گرواطاعت ایشان است . قدر امام را بدانید که ایشان یکی از نعمت های بارز خداوند جهت تمام کردن حجت برمااست .
سخنی باهمرزمان سپاهی ودوستان :
ازبرادران هم رزم سپاهیم تقاضا دارم که رفع مشکلات خانوادگی را بر کارسپاه ترجیح ندهند وخودشان رافدای اسلام کنند . خدای ناکرده این مشکلات باعث نشود از خدمت به اسلام دوربمانند و حتی اگر بنا برمصالحی از سپاه در آمدید جبهه رارها نسازید حتی در لباس یک بسیجی هم که شده در جنگ شرکت کنید و باری از دوش این انقلاب بردارید . از مسئولین سپاه عاجزانه تقاضا دارم کاری بکنند که برادران عزیزسپاهیم تا حدامکان درسطح شهروند معمولی این مملکت از لحاظ ضروریات زندگی مشکلی نداشته باشند که وجودبرخی از مشکلات از قبیل حقوق بسیار کم , نداشتن مسکن ولوازم ضروری زندگی باعث می شود که برادران عزیزم در سپاه تمام هم وغمشان در جبهه وجنگ نباشد وبعضا هم مجبورند ازسپاه استعفا دهند . تا بتوانندمشکلات فوق را حل نمایندوهمچنین نگذارندطوری شود که همه سپاه راامور دنیوی فراگیرد .
بگذارید من پاسداردرفقربسوزم وبراین فقر که افتخاراولیاالله بوده است افتخار کنم اما آزادگی را با درگیر شدن در مسائل مادی ازدست ندهم.
ازهمشهری های عزیزم وسایردوستانم تشکرمی کنم واگر غیبتی درباره آنها نموده ام یا حقوقی شرعی برمن دارند خواهشمندم مرا مورد عفو قراردهندکه انشاالله خدا از گناهشان در گذرد . از همه آشنایان و همسایگان وسایر دوستانم حلالیت می طلبم و عاجزانه تقاضا دارم شهادت به مومن بودن این حقیر بدهند . امیدوارم که خدا به خاطر مومنین هم که شده مرا ببخشاید.
سخنی با خانواده عزیز :
قبلا که در جبهه می جنگیدم حس می کردم که به دنیا علاقه ای ندارم . اگر از آن هم بگذرم ارزشی ندارد . وکاری انجام نداده ام چون به آن علاقه ای نداشتم اما اکنون که با تمام وجود اززندگی خود احساس رضایت می کنم از دنیا می گذرم . دنیایی که خانواده خوبم درآن قرار دارند دنیایی که دوستش دارم وهمسر خوب و شایسته ام درآن است که با تمام وجود به وی عشق می ورزم .
خدایا! اکنون که از این دنیا که دوستش دارم تنها وتنها به خاطر تومی گذرم . امید که با رحمتت راهنمای من , خانواده وهمسرم شوی وسعادت دیدارت راحتی برای یک لحظه به من عطا کنی اگر چه به قیمت از دست دادن جان وجدایی از خانواده ام باشد.
خانواده عزیزووهمسرگرامیم همانطوری که در کتاب خدا آمده ؛ خداوند بندگانش را در این دنیا می آزماید وبه حضرت ابراهیم (ع) دستورمی دهد به دست خود سر جگر گوشه ات اسماعیل (ع) را جدانما وحضرت یعقوب (ع) را به دوری از یوسف(ع) مبتلا می کند .
خدا می خواهد با شهادت من , شما را امتحان کند پس صابر باشید وبکوشید که در این امتحان سربلند بیرون آیید. هیچ گاه نگویید چرا رضا مرد یا اینکه کسی را به جهت مرگ سرزنش کنید زیرا هیچ فرزندی متعلق به خانواده اش نیست وفرزند شما هم مخلوقی ازمخلوقات خداوند است که به صورت ودیعه به شما سپرده شده است خوشحال باشید که امانت خدارا سالم به اوتحویل دادید مبادا خدای ناکرده بعد از مرگ من تغییر رفتار دهید وبه انقلاب ومسئولین بدبین شوید .اگر کسی به انقلاب ومسئولین حرفی می زند سعی کنید هدایتش کنید ؛ زیرا هر که از راه امام وانقلاب جدا شود دیگر امیدی به نجات او نیست .
اما توای مادرعزیز:
از تو تشکر می کنم که این قدر نسبت به من محبت داشتی و همراه پدر عزیزم مرا تربیت نمودید . از خانواده عز یزم خواهشمندم در صورت امکان هر ماه بخشی از حقوقم را صدقه بدهید وبقیه اش را به همسرم پرداخت نمایید . پدر ومادر عزیزم خواهشمندم که مرا مورد عفو قرار دهید . اگر تندی نموده ام و یا برخورد ناشایستی انجام داده ام مرا عفوکنید . امیدوارم خداوند از گناهان شما هم در گذرد .
همسر خوبم :
از تو تشکر می کنم که در این مدت با مشکلات زیادوکمبودهای فراوان درکنارمن بودی . ازتوکاملا خوشنودم .انشاالله اگر با تو تندی نموده ام مرا عفوخواهی نمود زیرا قصدم این بود که محبتم نسبت به من کم شود .و بعد از مرگ کمتر از دوری من غمگین شوی .
همسرم ! دخترم زینب را که بسیاربرایم عزیز است با تربیت اسلامی بزرگ کن ودرس شهادت وشجاعت را را به او بیاموز که رهرو واقعی حضرت زینب (س) شود.
خدایا ! آخرین کلامم راروی کاغذ نوشتم وبرروی نوار ضبط کردم تا در آن دنیا شهادت دهد که تنها به خاطر دین تو عازم جبهه شدم . آخرین خواهش در دنیا آمرزش و عفو گناهانم می باشد .
خدایا ؛ خدایا ؛ تا انقلاب مهدی , خمینی را نگه دار.
انا لله واناالیه راجعون
بنده حقیر درگاهت عبدالرضا معصومی
*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***
نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در سه شنبه 89/10/7 ساعت 1:3 عصر موضوع شهید عبدالرضا معصومی | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت
سردار شهیدعبدالرضا معصومی درسال 1339درشهرستان بهبهان درخانواده اصیل,متدین ومستضعف چشم به جهان گشود . بعدازمدتی خانواده ایشان به امیدیه نقل مکان نمودند .شهید در دوران کودکی فردی بسیارفعال وپرجنب وجوش بودندورابطه بسیارعمیق عاطفی بین شهید ومادرش به وجود آمده بود.
شهیدازدوران کودکی درکنار تحصیل درتامین معاش خانواده تلاش می نمود وماحصل کارش رادراختیارخانواده می گذاشت . درایام نوجوانی به مسجدگام نهاد وباشرکت در مراسم مذهبی وکلاس های مذهبی درصدد یافتن گمشده خویش بود .
دوران جوانی ایشان مصادف باتحولات انقلاب اسلامی واوج مبارزات مردم با رژیم شاه بود .ایشان به همراه سایر دوستان خود درمسجددرمسجدحجت(عج) وکتابخانه امام صادق(ع)با شرکت درفعالیت های ضدرژیم نقش مهمی درآگاهی ومبارزات منطقه داشت .
برادرپورعطایکی از دوستان شهیدنقل می کند: درماه محرم سال56 همزمان بااوج گیری مبارزات مردمی تصمیم گرفتیم هنگام برپایی مراسم سخنرانی وسوگواری امام حسین (ع) علیه رژیم شاه شعار بدهیم واین درحالی بود که جاسوسا ت وماموران ساواک کلیه تجمعات را به شدت نظارت می کردند . قراربراین بود دربین روضه باخاموش نمودن فیوزبرق مسجد علیه رژیم شاه شعاردهیم ولی پس ازخاموشی هیچکس جرات شعار دادن نداشت. ولی شهیدمعصومی باگفتن شعار مرگ برشاه همه را به جای خود میخکوب کرد . پس از آن ماموران ساواک اقدام به بستن درب مسجدنمودند ولی بچه هاموفق شدند شهید معصومی را فراری دهند .شهیدمدتی در نانوایی یکی ازاهالی محل مخفی شد وبعداز مدتی بهبهان فرارنمود . ماموران رژیم با ارعاب حاضرین هویت شعاردهنده رامشخص وبامراجعه وضرب وشتم پدرشهید از ایشان تعهد گرفتند که پس از مراجعه ایشان راتحویل ساواک بدهند .
ازجمله فعالیت های شهید وسایرجوانان مسجدحجت(عج) پخش اعلامیه ها ورساله امام خمینی(ره) بود . با پیروزی انقلاب اسلامی شهید ودوستانش با تشکلیل انجمن اسلامی امیدیه علیا وظیفه حفاظت از مردم ومبارزه با گروهک ها و مقابله با تهاجم تفکرات الحادی را عهده دار شدند .
دوران خدمت سربازی شهید همزمان با جنگ تحمیلی بود . وایشان با توجه به فرمان امام مبنی برتقویت سپاه پاسداران به عضویت در سپاه منطقه در آمدند پس از مدتی جهت انجام ماموریت به کردستان اعزام شدوبه مدت دوسال به دفاع از مردم مظلوم کردستان در مقابل رژیم بعث صدام وحزب کومله کردستان پرداخت .
برادر شهیدنقل می کند : مدتی از شهادت رضا گذشته بود که عده ای از اهالی مریوان کردستان به منزل آمدند وپس از گریه فراوان ابراز داشتند که شهیدمعصومی طی که مدتی که درمریوان مشغول خدمت بود درکمک به فقرا وانجام انجام کارهای زیربنایی نظیر ساخت پل و.. خدمات فراوانی به منطقه نموده است . آنجا که متوجه شدیم که ایشان چرا خدمت در کردستان به خدمت در منطقه خودترجیح می دهد . آری او نمی خواست کسی از کارهای مخلصانه اش خبر دار شود . در همین ایام او در کردستان مجروح شد و جهت مداوا به بیمارستان ولیعصر(عج) تهران اعزام شد.
این شهیدسرافراز در سال 1363 با یکی از آشنایان خود ازدواج نمود ودر هنگام عقدشرط نمود که کسی نباید مانع حضور او در جبهه شود . بحمدالله ثمره این ازدواج دختری به نام زینب وپسری به نام حسین می باشد .
صله ی رحم , مهربانی , کمک به ضعفا ومستمندان , احترام به والدین , دوری ازریا , دینداری ونماز شب ازجمله خصلت های شهید می باشد .
1. مسئولیت های شهید درزمان جنگ :
2. مسئولیت پاسگاه شهرمریوان .
3. مسئولیت درسپاه پاسداران شهرستان امیدیه (آغاجری).
4. مسئول تداراکات تیپ امام حسن(ع).
5. شرکت در عملیات های مختلف از جمله بدر , خیبر با عنوان مسئول دسته و ... .
6. مسئول پرسنلی ومعاون پادگان شهیدحبیب الهی اهواز .
سرانجام در تاریخ 22 بهمن سال 64 هنگام عملیات والفجر 8 در منطقه فاو – محور ام الرصاص – در حالی که می خواست به عنوان بسیجی ناشناس در میدان نبرد حاضر شود . توسط مسئولین شناخته می شود و با قبول مسئولیت معاونت گردان جعفرطیار . در حالی که سعی داشت رزمندگان اسلام را به سمت دیگر خط هدایت کند مورد اصابت گلوله مزدوران فریب خورده استکبار قرار می گیرد و به آرزوی دیرین خود می رسد تا خستگی زندگی مادی را باطراوت زندگی اخروی معاوضه نماید . روحش شاد وراهش پررهرو باد .
خاطراتی از شهید
نوشته شده در ساعت 9:46 شماره پست: 18
از زبان برادر شهید:
پس از عملیات خیبرزنگ منزل به صدا در آمدوفتی در را باز کردیم . دیدیم شهید با لباس خاکی از عملیات برگشته ولندکروزش را پارک نموده است . پس از احوال پرسی غمی عجیب را درچهره اش مشاهده نمودم . ایشان گفتند : دادا ش آماده باش به مسجد جهت نماز مغرب برویم . وقتی وضو را گرفتم رضا را ندیدم . از مادر پرسیدم رضا کجاست ؟ مادر گفت حتما به مسجد رفته . در مسجد بچه ها مرتب سراغ رضا را می گرفتند و می گفتند : ماشین رضا دم در خانه بود مگر از عملیات برگشته ؟ خلاصه آن شب در مسجد او را ندیدم و به خانه برگشته واتاق را گشتم . وقتی چراغ اتاق بالا را روشن کردم دیدم صورت رضا از شدت اشک خیس شده بود . گفت داداش چراغ را خاموش کن . گفتم چه شده ؟ گفت : اکثر بچه هاشهیدشدند .حبیب (برادرزن شهید ) هم جلوی چشم خودم شهید شد ؛ ولی من شهید نشدم . آری اگر من هم لیاقت داشتم شهید می شدم .
اززبان روحانی پادگان شهید حبیب الهی :
چند روز قبل از شهادتش نزد من آمد و گفت : حاج آقا ! خواب دیدم که ماری سیاه به پیشانیم نیش زده و نیشش از پشت سرم بیرون آمده . گفتم انشاالله خیر است .آری هنگام شهادتش گلوله سیمینوف دشمن بعثی پیشانی نورانی اش را شکافت واز پشت سرش بیرون آمد تا سومین وصیت نامه اش ؛آخرین وصیت نامه اش باشد وخداوندخواست تا به بگوید بنده من اگر در عملیات بدر وخیبر تورانزد خود نبردم . خواستم تا بر پیشانیت . مهر بندگیت را ببینم و خون ترا آن چنان که در وصیت نامه نوشته ای آبیاری کننده در خت انقلاب قرار دهم .
از زبان برادر رزمنده رضا بهبهانی :
شهید معصومی در یکی از عملیات ها فرمانده ما بود ویک سنگر تیربار عراقی, مدام از ما شهید ومجروح می گرفت . در این موقع شهید معصومی خودشجاعانه پیش رفت و مدتی نگذشت که سنگر را تصرف نمود وتیربار را با خود آورد .
از زبان یکی همرزمان شهید :
شهید معصومی را چند روز قبل از شهادتش دیدم پس از احوال پرسی رو به من کرد وگفت : من در فلان روز و در فلان منطقه شهید می شوم . بعد از چند روز این پیشگویی دقیقا رخ داد .
*** مارابانظرات خوددرنشرمعارف اهلبیت(ع)یاری دهید***
نوشته شده توسط شیعه مولا علی (ع)اگر خداتوفیق دهد در سه شنبه 89/10/7 ساعت 12:57 عصر موضوع شهید عبدالرضا معصومی | ***استفاده از مطالب باذکرمنبع وفرستادن صلوان باعجل فرجهم مانعی ندارد*** .التماس دعا***لینک ثابت